مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم