گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم