من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
این هفته نیز جمعۀ ما بی شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!