ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شبهای من