تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد