عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم