دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم