دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید