ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت