ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد