در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی