او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود