گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی