گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران