من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران