تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران