سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران