زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
خورشید هم در آسمان رؤیت نمیشد
دیگر کسی با ماه، همصحبت نمیشد
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را
کشیدم در غل و زنجیر نفس لاابالی را
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
فرج یعنی دعای عهد خواندن، عهد را بستن
دعا یعنی پلی از فرش تا عرش خدا بستن
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
آرزوی موج چیزی نیست جز فانی شدن
هست این فانی شدن، آغاز عرفانی شدن
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند