اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی