من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است