دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است