این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند