باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد