علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد