میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست