سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی