هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟