شکوهمند شهیدی که از نماز بگوید
به مُهر سجدۀ خونین هزار راز بگوید
حماسه بی زن و زن بی حماسه بیمعناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
شهر آزاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلمان شاد شد اما تو نبودی که ببینی
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟