الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟