یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی