خدا این بار میخواهد سپاهش خار و خس باشد
برای خواری دشمن همین بایست بس باشد
جمعه حدود ساعت یک، نیمهشب، بغداد...
این ماجرا صدبار در من بازخوانی شد
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
تصور کن تو در سنگر، وَ داعش در کمین باشد
تصور کن جهانت شکل یک میدان مین باشد
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
اصحاب حسین در خطر، میمانند
امثال حبیب بیشتر میمانند
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
ماییم در انحصار تن زندانی
ما هیچ نداریم به جز حیرانی
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم