شکوهمند شهیدی که از نماز بگوید
به مُهر سجدۀ خونین هزار راز بگوید
حماسه بی زن و زن بی حماسه بیمعناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
شهر آزاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلمان شاد شد اما تو نبودی که ببینی
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید