اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را