اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين