سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين