گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين