روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی