هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی