ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود