تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام