خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم