صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم