لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم