او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند