بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند