ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز میگیرد سر راه نگاهم را
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما
فطرس نامهبر تهران به مشهد با شما
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران، تر
پریشان است احوال من از حالی پریشانتر
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما