ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز میگیرد سر راه نگاهم را
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما
فطرس نامهبر تهران به مشهد با شما
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران، تر
پریشان است احوال من از حالی پریشانتر
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما