راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
آن بادهای که روز نخستش نه خام بود
یک اربعین گذشت و دوباره به جام بود
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر