ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
گشوده باغِ تاریخ از گلِ عبرت، بسی دفتر
که هر برگ از تبِ خجلت، رُخی دارد چو شبنم، تر
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
آه از خزان این حرم و باغ پرپرش
این داغ جانگداز که سخت است باورش
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
در حریم خانه ماندی اعتکاف این است این
سوی مسجد شعلهور رفتی، مصاف این است این
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش
سوی پیریام بردند لحظهها به آرامی
لحظههای خوشحالی، لحظههای ناکامی
فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
کمک کنید به نوباوگان جنگزده
به آهوان هراسیدۀ پلنگزده
یاد تو آیینه و نام تو نور
ذکر تو خیر است و کلام تو نور
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
کجاست آن که دلش چشمهسار حکمت بود
کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود
کجاست آن که وجودش مطاف هر دل بود
و با شکوهتر از آفتابِ ساحل بود
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه