گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
آنچه در سوگ تو اى پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود